×
تبلیغات
خاطرات جبهه
کتاب های حمید داودآبادی
کتاب های حمید داودآبادی درباره چگونگی حادثه و سرنوشت چهار دلیرمرد غریب و مظلوم
حاج احمد متوسلیان
سیدمحسن موسوی
کاظم اخوان علاف
تقی رستگار مقدم
1 – 37 سال: ناگفتههایی از گروگانگیری 4 ایرانی در لبنان / قم 1398 نشر شهید احمد کاظمی 100 صفحه 10 هزار تومان
2 – راز احمد: سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت، به روایت حمید داودآبادی/ تهران 1399 نشر یا زهرا (س) 455 صفحه 47 هزار تومان
3 – کمین جولای 82: روزشمار اسارت چهار گروگان ایرانی از 13 تیر 1361 (4 جولای 1982) در لبنان تا سال 1384 / تهران 1384 نشر غنچه (فرهنگسرای پایداری) 498 صفحه – نایاب
4 – کمین جولای 82: “AMBUSH OF JULY 1982” ترجمۀ انگلیسی روزشمار اسارت چهار گروگان ایرانی / تهران 1390 بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس 292 صفحه – نایاب
http://www.instagram.com/hamiddavodabadi1
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 4:22 توسط حمید داودآبادی | نظر بدهيد
جوانان مسابقه کتاب خوانی خندوانه در سالگرد شهید کاظم زاده
جمعی از نوجوانان و جوانان که در مسابقه کتاب خوانی برنامه خندوانه، با شهید مصطفی کاظم زاده آشنا شده اند، بر مزار این شهید گرد آمدند.
به گزارش خبرنگار حوزه پایداری تهران پرس: چندی پیش برنامه خندوانه از شبکه نسیم، ده کتاب را برای ترویج کتاب خوانی در جامعه، تحت عنوان “بخون و ببَر” معرفی کرد. از بین آنها، کتاب “دیدم که جانم میرود” زندگی و خاطرات شهید مصطفی کاظم زاده، با استقبال مخاطبین روبرو شد.
عصر روز پنجشنبه 22 مهر 1395، همزمان با سالگرد شهید مصطفی کاظم زاده در روز پنجشنبه 22 مهر 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در سومار، جمع کثیری از نوجوانان و جوانانی که این کتاب را خوانده بودند، بر مزار این شهید در قطعه 26 بهشت زهرا (س) تهران گرد آمدند.
در این مراسم معنوی که با حضور خانواده و دوستان شهید برگزار شد، حمید داودآبادی نویسنده کتاب “دیدم که جانم میرود” به بیان گوشه هایی از اخلاقیات شهید کاظم زاده پرداخت.
کتاب “دیدم که جانم میرود” تاکنون بیش از 13 نوبت توسط “نشر شهید کاظمی” منتشر شده است. اغلب خوانندگان این کتاب، شدیدا تحت تاثیر روحیات زیبا و رفتار و معنویات شهید کاظم زاده که در 17 سالگی به شهادت رسید، قرار گرفته اند.
خواندن این کتاب، به مشتاقان فرهنگ دفاع مقدس به خصوص آنان که دنبال آشنایی با روابط دوستانه و برادرانه و اخلاقیات معنوی رزمندگان اسلام هستند، توصیه می شود.
www.tehranpress.com
برچسبها: کاظم زاده, کتاب, دیدم که جانم میرود, خندوانه
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم مهر ۱۳۹۵ ساعت 11:20 توسط حمید داودآبادی | 4 نظر
حرکت عجیب پروفسور سمیعی در مقابل جانباز نابینا!
مجید حدادی از بچه محل های ما، سال 67 اواخر جنگ، درحالی که خدمت سربازی را در ارتش میگذراند، چشمانش مورداصابت ترکش قرار گرفتند و نابینا شد. ده بیست سالی است که ازدواج کرده. خدا همسر و فرزندش رو براش نگه داره.
چندسال پیش،خانمش دچار درد ومشکل عجیبی شد.وقتی به بیمارستان مراجعه کرد،جواب معاینات و آزمایش پزشکان خیلی بد بود.یک تومور بدخیم در سر همسر او جاخوش کرده بود.موقعیت اونقدر وخیم بود که ظاهرا از دکترها کاری برنمی آمد.
به پیشنهاد یکی از دکترها،مدارک رو برای پروفسور “مجید سمیعی” که خارج از ایران بود، ایمیل کردند. در کنار مدارک، توضیحی هم از وضعیت خانوادگی بیمار و این که شوهرش جانباز نابیناست، نوشت.پروفسور سمیعی که ظاهر درطول سال فقط چندروز به ایران می آید و به لطف خدا وهمت والایش، بیماران بسیاری را درمان میکند، پذیرفت که همسرمجید را عمل کند.مدتی بعد،پروفسور سمیعی به تهران آمد و همسرمجید را خدمت ایشان بردند.پس از معاینات اولیه، برای عمل و برداشتن تومور وقت تعیین کرد.
قرار شد اولین عمل در نوع خود در ایران که عمل تلسکوپی نام داشت، روی سر آن خانم صورت بگیرد.
آن طور که می گفتند، احتمال داشت عمل موفق نباشد و همسرمجید حدادی …. روز عمل، مجید که تحمل چنین مسئله ای نداشت،همراه خانمش به بیمارستان نرفت.کادر پزشکی و اتاق عمل آماده شدند. بیمار را که به اتاق عمل آوردند،پروفسور سمیعی مکثی کرد. از کادر پزشکی سراغ همسر بیمار یعنی آقا مجید را گرفت که به ایشان توضیح دادند به دلیل اینکه احتمال خطر برای همسرش هست، تحمل نداشته و نیامده است.پروفسور سمیعی، در اقدامی عجیب گفت: “تا همسر ایشان نیاید، من عمل را شروع نمی کنم.” بالاجبار با مجید تماس گرفتند که با آژانس خودش را به بیمارستان رساند.مجید وارد بیمارستان شد، پروفسور سمیعی جلو رفت و دولا شد و بر سینه مجید که روی صندلی بود بوسه زد و گفت: “من فقط خواستم تو را ببینم تا بهت بگم: “من مدیون فداکاری امثال شما هستم. کاری که تو و امثال تو برای کشور انجام دادید، از کارهای من خیلی باارزش تر و بزرگتره.” و همسر مجید را بدون اخذ ریالی، عمل کرد. پروفسور سمیعی شب قبل وارد ایران شده بود و پس از ساعت ها که صرف عمل کرد، مجددا به آلمان بازگشت.انگاری ماموریت الهی داشت که فقط بیاید ایران و همسر مجید را عمل کند و برود.به لطف خدا ومعجزه علم و عمل پروفسورسمیعی،خوب شد وهمچنان درکنار خانواده خوش میگذراند.
حمید داودآبادی
www.instagram.com/hamiddavodabadi
برچسبها: خاطرات, پروفسور سمیعی, جانباز, دفاع مقدس
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۵ ساعت 13:35 توسط حمید داودآبادی | نظر بدهيد
“دیدم که جانم میرود” در مسابقه کتابخوانی خندوانه
“دیدم که جانم میرود” در مسابقه کتابخوانی خندوانه
کتاب “دیدم که جانم میرود” زندگی نامه و خاطرات شهید “مصطفی کاظم زاده” نوشته حمید داودآبادی منتشر شده از نشر شهید کاظمی، در مسابقه “بخون و ببر” برنامه خندوانه، قرار گرفت.
علاقه مندان به شرکت در این مسابقه، برای تهیه نسخه الکترونیکی (p.d.f) و نسخه کاغذی کتاب، باید به سایت www.taaghche.ir مراجعه کنند.
مسابقه بزرگ “بخون و ببر 2” (با 10 میلیارد ریال جایزه) از 7 شهریور شروع شده و تا ۳۱ شهریور ادامه خواهد داشت.
شرکت در این مسابقه بسیار ساده است.
برای این مسابقه ۱۰ کتاب معرفی شدهاند که سوالات مسابقه از این کتابها طرح خواهند شد؛ هرکتاب ۱۰ سوال.
شما میتوانید به هرتعداد از سوالات هرکتابی که علاقه داشته باشید پاسخ دهید و درنهایت بسته به تعداد پاسخ صحیح، در قرعهکشیهای مختلف این مسابقه شرکت کنید.
سوالات مسابقه از ۲۴ شهریور ساعت ۱۰:۰۰ صبح تا چهارشنبه ۳۱ شهریور ساعت ۱۲:۰۰ ظهر بر روی طاقچه قرار میگیرد.
دقت داشته باشید برای پاسخ به سوالات، لازم است با شماره موبایل در طاقچه ثبتنام کنید.
درصورتی که کتاب را به صورت چاپی از کتابفروشیها خریدید، دقت کنید که حتما برچسب کُد به پشت کتاب الصاق شده باشد.
کسانی که کتاب را به صورت دیجیتال از طاقچه دریافت کنند، خودبهخود کُد به حسابشان منظور خواهد شد، اما به هرحال پس از خرید، کُد کتاب نمایش داده خواهد شد و میتوانید جداگانه آن را ذخیره کنید.
https://cf.taaghche.com/website/khandevaane.html
برچسبها: کتاب, خندوانه, شهید کاظم زاده, دیدم که جانم میرود
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۵ ساعت 1:10 توسط حمید داودآبادی | 3 نظر
اصل شیار 143
حدود 10 سال پیش، در دفتر خود در خیابان دانشگاه نشسته بودم که زنگ در به صدا درآمد. در را که گشودم، متوجه خانمی شدم که قبلا خبرهایی درباره فعالیتش خوانده بودم. ایشان خودش را “نرگس آبیار” به عنوان رمان نویس معرفی کرد و درخواست داشت تا درباره عملیات تفحص شهدا کمکش کنم.
آن زمان هنوز چادری بود و دچار انقلاب فرهنگی نشده بود که چادر از سر برکشد! ظاهرا از دوستانی شنیده بود بنده کتابی در رابطه با تفحص دارم و نشانی ام را هم از آنان گرفته بود.
مقداری درباره حال و هوای تفحص صحبت کردم و یک جلد کتاب تفحص نوشته خودم که سال 1379 توسط موسسه جنات فکه منتشر شده بود، به ایشان دادم.
دیگر هیچ خبری از ایشان نداشتم تا این که شنیدم فیلمی ساخته است به نام شیار 143. باز هم توجهی نداشتم و علاقه ای هم برای دیدن فیلم نداشتم.
آخرین روزهای سال 1394 بر حسب اتفاق متوجه شدم یکی از کانال ها شب عید دارد فیلم شیار 143 را پخش می کند. اواخر فیلم بود.
ناگهان متوجه شدم جوانی که مثلا نیروهای گروه تفحص بوده تعریف می کند که خوابی می بیند و سراغ شیار 143 می روند و آن جا چند شهید پیدا می کنند!
به یکباره جا خوردم. این خاطره برایم کاملا آشنا بود. حتی صحنه ای که مادر کفن کوچک مثلا فرزند شهیدش را در آغوش می کشد بسیار آشناتر بود. چون این صحنه ها را در فیلمهای مستندی که یک جوان گمنام به نام عادل در معراج شهدای تهران گرفته بود دیده بودم که مادری کفن فرزندش را در آغوش گرفته و با خود می گفت: عزیزم، قنداقت که می کردم از این هم بزرگ تر بودی!
ظاهرا خانم آبیار همه جا مدعی شده که کل این فیلمنامه ساخته و پرداخته ذهن و نوشته خودشان است و در انتهای فیلم نیز کلمه ای از منابعی که از آنها استفاده کامل برده، نیاورده است!
نه بنده و نه هیچکدام از دوستان داعیه و طلبی نداریم، ولی:
باور کنید که با سرقت و دروغ نمی شود برای خدا و شهدا کار کرد! حتی اگر به دلایلی!!! فلانی برای فیلم جامه بدرد و جشنواره را به خاطر دستمالی به آتش بکشد! یا این و آن در اهدای جایزه صف بکشند و فتنه گران از آن تجلیل کنند!
دروغ دروغ است، حتی در حق شهدا!
مثلا ما مسلمانیم و معتقدیم هدف وسیله را توجیه نمی کند!
این را هم نوشتم که ایشان و دوستانشان باور کنند:
“همه هم که خواب باشیم، خدا بیدار است!”
کتاب تفحص نوشته حمید داودآبادی
اینجا شهیدی خفته است: خاطره مرتضی شادکام از خوابی که دید و کشف شهدا در شیار 143
چاپ اول 1379 موسسه جنات فکه صفحات 118 – 117
چاپ دوم 1393 موسسه شهید کاظمی صفحات 131 – 130
برچسبها: شیار 143, مقاله انتقادی, سینما, نرگس آبیار
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 0:42 توسط حمید داودآبادی | 4 نظر
نکند مکر بنی ساعده تکرار شود
نکند مکر بنی ساعده تکرار شود
که علی در قفس خانه گرفتار شود
مرحوم محمدرضا آغاسی
روز عید غدیر، بیش از 100 هزار نفر که از امروز من و تو خیلی حزب اللهی تر بودند، مستقیم و نه با وایبر و تلگرام و واتساپ پیامبر را می دیدند و درک می کردند، شاهد بودند که حضرت محمد (ص) دست حضرت علی (ع) را گرفت، بالا برد و فرمود:
“من کنت مولا، فهذا علی مولا” هر آنکس من مولای اویم، این علی مولای است.
هنوز کفن پیامبر خشک نشده بود که در خانه ای مجلل و بزرگ در سقیفه، در دامنه کوهستان خوش آب و هوای شمال شهر، آنان که مثلا یار غار و خانه زاد پیامبر بودند و مردم آنان را به اصحاب و یاران رسول خدا می شناختند (و نه حتی در انتخابات عمومی برگزیده شده بودند) جلسه ویژه برگزار کردند و بدون توجه به امر ولایت، برای ریاست بر مسلمانان تصمیم گرفتند.
در لیستی که در دست داشتند، نام چند نفر به چشم می خورد. ملاک، قدرت بود و توجیه، نزدیکی به پیامبر و در خانه اش مدام حاضر بودن!
در تاریکی شب، مردی افسار اسب در دست که زنی بر آن نشسته بود، دو پسر خود را به همراه داشت و در کوچه ها می گشت.
آن شب، درِ خانه 40 نفر از سرداران پیامبر به صدا درآمد. اهل بدر و مهاجرین و اهل سابقه دیدند که پشت در حضرت علی (ع) است.
– ای وای علی، این که بر اسب نشاندی فاطمه است؟ حسن و حسین این جا چه می کنند؟!
علی اما، به آنان یادآوری کرد که پیامبر خدا فرموده بود اگر اینان با تو همراه شدند، قیام کن، وگرنه …
فردا صبح و روزهای بعد، برخلاف قول و وعده چهل نفره، بجز سلمان و مقداد و ابوذر و زبیر، هیچ کس نیامد.
آن یکی سردار بود، رفته بود از لشکرش سان ببیند!
آن یکی دکتر بود، رفته بود دانشگاه تدریس کند!
آن یکی ملا بود، آموزش قرآن به کودکان را واجبتر شمرده بود.
آن یکی …
ریسمان گردن کسی انداخته اند و در خیابان می کشند.
کسی با صدای بلند می گوید:
– حالا تو واسه ما مدعی شدی؟ یادت رفته من کی هستم؟ سردار پیامبر در جنگ احد.
و آن دیگری با تمسخر می گوید:
– اون روز که ما در بدر می جنگیدیم امثال تو کجا بودید؟
دیگری جامه می درد و چاک چاک شمشیر بر اندام خویش را می نمایاند و هوار می کشد:
– این زخمها را که بر بدنم می بینی، یادگار نبرد خیبر است.
و باز یکی دیگر قد علم می کند:
– این عبا که می بینی بر دوش دارم، خود پیامبر به پاس حماسه آفرینی ام در نبرد بدر بر شانه ام انداخت، حالا تو مسلمان تری یا من؟!
آن یکی با لبخندی شیطانی جلو می آید:
– آن روز که من در غار بادیگارد پیامبر بودم و شخصا از جان او حفاظت کردم، هیچکدام شما نبودید!
آن که ریسمان بر گردن مرد مظلوم انداخته و می کشد، عربده می زند:
– حالا تو مدعی ولایت پیامبر شده ای؟ تو به او نزدیکتری یا اینها …
همهمه ای به گوش می رسد. صدای صلوات پشت سر هم می آید.
چند نفر مقابل دری چوبی جمع شده اند. کسی قربت الی الله مشعل را به در خانه نزدیک می کند. آتش زبانه می کشد.
چهار نفر جلو رفتند و سینه سپر کرده اند که پس زده می شوند.
یکصد هزار نفر، گوشی اپل در دست، مشغول فیلمبرداری هستند.
هرکدام سعی می کنند نزدیکتر از چهره مردی که بر زمین افتاده عکس بگیرد.
کسی فریاد می زند:
– زنگ بزنید آتش نشانی.
– زنگ بزنید اورژانس …
جمعی آن سوتر، هیئت متوسلین به اهل بیت (ع) برقرار است! کم از صدهزار نفر ندارند، بر سر و سینه می کوبند:
علی جان … زهرا جان …
و ناله زنی با صدایی گرفته فضا را پر می کند:
– بابا … پیامبر … علی …
حمید داودآبادی
7 اسفند 1394
برچسبها: دلنوشته, انتخابات, تاریخ
+ نوشته شده در شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۴ ساعت 8:5 توسط حمید داودآبادی | 2 نظر
فروش کتابهای داودآبادی مستقیم توسط مولف
فروش آثار منتشر شده “حمید داودآبادی”، مستقیم توسط خود مولف
زمان: روزهای شنبه، یکشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه
از ساعت 10 صبح تا 15 عصر
مکان: تهران – خیابان انقلاب اسلامی – خیابان دانشگاه – تقاطع لبافی نژاد – پلاک 65 طبقه اول
تلفن تماس: 66400338 – 021
تلگرام: telegram.me/davodabadi61
فروش آثار منتشر شده “حمید داودآبادی”، مستقیم توسط خود مولف
زمان: روزهای شنبه، یکشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه
از ساعت 10 صبح تا 15 عصر
مکان: تهران – خیابان انقلاب اسلامی – خیابان دانشگاه – تقاطع لبافی نژاد – پلاک 65 طبقه اول
تلفن تماس: 66400338 – 021
تلگرام: telegram.me/davodabadi61
آثار موجود:
آسمان زیر خاک:
گزیده خاطرات تفحص. 103 صفحه با عکسهای رنگی ویژه 5/500 تومان
آن که فهمید، آن که نفهمید:
خاطرات و ناگفته هایی از دفاع مقدس به شیوه و بیانی نو. 111 صفحه 4/000 تومان
پهلوان سعید:
زندگی و خاطرات شهید “سعید طوقانی” پهلوان ورزش باستانی کشور. 213 صفحه همراه با عکسهای رنگی خاص 10/000 تومان
تفحص: (متن کامل)
مصاحبه، گزارش و خاطرات و مقالات درباره چگونگی جاماندن و تفحص و کشف پیکر مطهر شهدا در مناطق عملیاتی. 438 صفحه 12/000 تومان
تفحص:
گزیده کتاب تفحص. 160 صفحه همراه با عکسهای رنگی 2/800 تومان
چادر وحدت:
خاطرات و مشاهدات ناگفته مولف از بحرانها و حوادث اولیه انقلاب اسلامی در سالهای 1358 تا 1360 در درگیری با ضدانقلابیون و منافقین در تهران. 646 صفحه 19/500 تومان
دیدم که جانم میرود:
زندگی و خاطراتی از شهید “مصطفی کاظم زاده” همراه با خاطراتی درباره پس از شهادت وی، که تاثیر بسیار زیادی بر مخاطب جوان دارد. 304 صفحه همراه با عکسها و اسناد مرتبط 10/000 تومان
سید عزیز:
زندگی نامه بسیار جالب و جذاب حجت الاسلام والمسلمین “سیدحسن نصرالله” دبیرکل حزب الله لبنان. حاصل بیش از 7 ساعت گفتگوی خصوصی. 175 صفحه با عکسهای رنگی 6/000 تومان
شهید بعد از ظهر:
زندگی و خاطراتی از شهید “مصطفی کاظم زاده” که تاثیر بسیار زیادی بر مخاطب جوان دارد. 194 صفحه همراه با عکسهای رنگی جالب 9/500 تومان
عقل درخشان:
زندگی و خاطرات ویژه از شهید “حسان اللقیس” از فرماندهان مقاومت اسلامی لبنان. 374 صفحه همراه با عکسهای منتشر نشده اختصاصی 12/000 تومان
نامزد خوشگل من:
خاطراتی شگفت انگیز و تاثیرگذار از دفاع مقدس و بعد از جنگ. 181 صفحه 8/000 تومان
برچسبها: کتاب, آثار, حمید داودآبادی, دفاع مقدس
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 15:43 توسط حمید داودآبادی | 2 نظر
داودآبادی، زندگی نامه پهلوان شهید سعید طوقانی را منتشر کرد
داودآبادی، زندگی نامه پهلوان شهید سعید طوقانی را منتشر کرد
به گزارش تهران پرس، حمید داودآبادی رزمنده ونویسنده دفاع مقدس، زندگی نامه و خاطرات شهید سعید طوقانی را منتشر کرد.
شهید سعید طوقانی، متولد فروردین 1348 در تهران، زیر نظر پدرش مرحوم پهلوان اکبر طوقانی ورزش باستانی را فراگرفت و سال 1355 با چرخ 300 دور در 3 دقیقه، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد.
حمید داودآبادی در گفت وگو با تهران پرس، درباره جدیدترین کتابش اظهار داشت:
از همان زمان که اخبار و روزنامه ها از کودکی به اسم سعید به عنوان پهلوان کشور یاد می کردند، مشتاق شدم که با او آشنا شوم. این ذوق و شوق تابستان 1363 در گردان ابوذر در منطقه بستان اتفاق افتاد و از آن روز به بعد با هم دوست شدیم.
سعید طوقانی، در سن 15 سالگی در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسید. داودآبادی دوست و همرزم او که کتاب زندگی و خاطرات پهلوان سعید را به رشته تحریر درآورده است، می گوید:
سعید، در آخرین روزها و دم عملیات مریض شده بود که به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک برای مداوا منتقل شد ولی وقتی فهمید عملیات نزدیک است، هر طور که بود با رضایت خودش از بیمارستان مرخص شد و خود را به عملیات رساند.
نویسنده کتابهای از معراج برگشتگان، یاد یاران، تفحص و … درباره کتاب جدید خود می گوید:
کتاب پهلوان سعید را خیلی سال بود که درصدد نوشتنش بودم که بالاخره امسال توفیق نگارش آن را یافتم. از این که سرانجام توانستم زندگی نامه شهید سعید طوقانی را که در ضمن معرفی خانواده پهلوانان طوقانی نیز هست بنویسم، خیلی خوشحالم.
خانواده طوقانی دو شهید و دو جانباز در دفاع مقدس تقدیم دین و میهمن نموده است.
کتاب پهلوان سعید، جدیدترین اثر حمید داودآبادی، در قالب زندگی نامه، خاطرات و اسناد و تصاویر رنگی منحصر به فرد و منتشر نشده از شهیدان محمد و سعید طوقانی، منتشر شده است.
پهلوان سعید در 216 صفحه و شمارگان 5000 نسخه و با قیمت 100/000 ریال، از سوی نشر نارگل روانه بازار کتاب شده است.
مرکز پخش: نشر نارگل: 021-66989356 — 021-66989360
فروش اینترنتی: Www.dinkala.ir
برچسبها: حمید داودآبادی, کتاب, سعید طوقانی, دفاع مقدس
+ نوشته شده در یکشنبه ششم دی ۱۳۹۴ ساعت 14:51 توسط حمید داودآبادی | 5 نظر
نذری امام حسین (ع)
حاج “محمود حسینی” (پدر خانمم) که از قدیمی های تهرونه (البته اصلیتش کاشونیه) یه خاطره قشنگ داره که تا حالا چندین بار برام تعریف کرده، ولی هر بار جذابیت و تاثیر خودش را برام داره.
حاج محمود می گفت:
“اون قدیم قدیما که اصلا شماها نبودین، ته چهارراه کوکاکولا (خیابان پیروزی، انتهای خیابان نبرد) یه حاجی بازاری بود (متاسفانه حاج محمود اسم اون حاجی رو یادش رفته) که همه 30 روز ماه محرم رو خرج می داد.
یه باغ داشت که هر روز ده بیست تا دیگ بزرگ بار می ذاشتن و برای ظهر، قیمه نذری می دادن. اونم از اون قیمه ها که عطرش آدمو زنده می کنه. (یعنی زنده تر می کنه).
دم ظهر که غذای نذری آماده می شد، خود حاجی، یه کاسه می گرفت دستش و می رفت وسط جماعتی که از یکی دو ساعت پیش صف کشیده بودن تا نذری بگیرن. می رفت وسط اونا توی صف، کاسه اش رو دراز می کرد و با التماس می گفت:
– آقا تو رو خدا … یه کاسه غذای نذری هم به من بدین …
وقتی بهش گفتن:
– آخه حاجی، خوب نیست. همه این دیگهای غذا که مال خودته. این چه کاریه می کنی؟!
گفت:
– روزی و غذای امام حسین (ع) رو باید گدایی کرد و گرفت.”
برچسبها: خاطرات, امام حسین, محرم
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۴ ساعت 19:32 توسط حمید داودآبادی | 2 نظر
سردار حسین همدانی در سوریه به شهادت رسید
حمید داودآبادی – سردار شهید حاج حسین همدانی – داوود کریمی فرزند سردار شهید عباس کریمی
تیرماه 1394 یادواره شهیدان لشکر 27 محمدرسول الله (ص)
سردار حسین همدانی شب گذشته در سوریه به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار دفاعی خبرگزاری فارس، سردار حسین همدانی از فرماندهان سپاه پاسداران شب گذشته در سوریه به شهادت رسید.
سردار حسین همدانی یکی از فرماندهان قدیمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ تحمیلی و از بنیانگذاران سپاه همدان بود و مدتی نیز فرماندهی لشکر 27 محمدرسولالله را برعهده داشت.
پس از تبدیل این لشکر به سپاه محمد رسولالله فرمانده این سپاه نیز برعهده سردار همدانی بود.
خاطرات وی در قالب 2 کتاب «مهتاب خیّن» و «تکلیف است برادر» منتشر شده است
برچسبها: حسین همدانی, سوریه, حمید داودآبادی, عکس
+ نوشته شده در جمعه هفدهم مهر ۱۳۹۴ ساعت 14:55 توسط حمید داودآبادی | 5 نظر
کنایه جالب حسن روحانی به هاشمی رفسنجانی؟!
حسن روحانی رئیس جمهور، صبح روز چهارشنبه 15 مهر 1394 در همایش طلایهداران فرهنگ ترافیک گفت:
“در زندگی اجتماعی و سیاسی، همه باید یاد بگیریم اگر میخواهیم به چپ برویم، باید راهنمای چپ بزنیم. اگر برعکس عمل کنیم یعنی راهنمای راست بزنیم و به چب بزنیم، فاجعه آفریده میشود.”
اواسط دهه 60، در بین سیاسیون کشور، لطیفه سیاسی مهم و جالبی شایع بود. آن لطیفه، بیانگر خط و ربط سیاسی و مواضع شخصیتهای اصلی مملکت بود:
“اتومبیلی که سرنشینان آن مسئولین مملکتی بودند، به چهارراه رسید.
هرکدام از شخصیتهای سیاسی به فراخور موضع خود، به راننده دستوری دادند:
یکی گفت: راهنمای راست را بزن، بپیچ به راست.
دیگری گفت: راهنمای چپ را بزن، بپیچ به چپ.
هاشمی رفسنجانی گفت: راهنمای راست را بزن، بپیچ به چپ!
آن یکی گفت: ولش کنید هرجا رفت، رفت.
و آخری گفت: اصلا دنده عقب بزن برگردیم عقب.”
برچسبها: روحانی, رفسنجانی, لطیفه
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۴ ساعت 23:7 توسط حمید داودآبادی | يک نظر
کنایه جالب حسن روحانی به هاشمی رفسنجانی؟!
حسن روحانی رئیس جمهور، صبح روز چهارشنبه 15 مهر 1394 در همایش طلایهداران فرهنگ ترافیک گفت:
“در زندگی اجتماعی و سیاسی، همه باید یاد بگیریم اگر میخواهیم به چپ برویم، باید راهنمای چپ بزنیم. اگر برعکس عمل کنیم یعنی راهنمای راست بزنیم و به چب بزنیم، فاجعه آفریده میشود.”
اواسط دهه 60، در بین سیاسیون کشور، لطیفه سیاسی مهم و جالبی شایع بود. آن لطیفه، بیانگر خط و ربط سیاسی و مواضع شخصیتهای اصلی مملکت بود:
“اتومبیلی که سرنشینان آن مسئولین مملکتی بودند، به چهارراه رسید.
هرکدام از شخصیتهای سیاسی به فراخور موضع خود، به راننده دستوری دادند:
یکی گفت: راهنمای راست را بزن، بپیچ به راست.
دیگری گفت: راهنمای چپ را بزن، بپیچ به چپ.
هاشمی رفسنجانی گفت: راهنمای راست را بزن، بپیچ به چپ!
آن یکی گفت: ولش کنید هرجا رفت، رفت.
و آخری گفت: اصلا دنده عقب بزن برگردیم عقب.”
برچسبها: روحانی, رفسنجانی, لطیفه
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۴ ساعت 23:5 توسط حمید داودآبادی | نظر بدهيد
لعنت خدا بر سعودیهای یهودی صفت حرام لقمه
لعنت خدا بر سعودیهای یهودی صفت حرام لقمه
با اطلاعیه ای که سازمان حج منتشر کرد، همه مفقودین را جزو جانباختگان حساب کرد.
فقط میتوانم بگم:
خدا رحمت کند عزیز بزرگوار “غضنفر رکن آبادی” سفیر سابق ایران در لبنان، و تاسف بر ما که مفت و راحت، چنین نیروی ارزشمندی را در فاجعه منا از دست دادیم.
قطعا ملت لبنان و بخصوص حزب الله لبنان، خدمات ارزشمند او را، و صهیونیستها نفوذ، قدرت و صلابت او را فراموش نخواهند کرد!
لعنت خدا بر سعودیهای یهودی صفت حرام لقمه.
برچسبها: رکن آبادی, لبنان, منا, حج
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم مهر ۱۳۹۴ ساعت 11:11 توسط حمید داودآبادی | 2 نظر
دم رامبد جوان گرم!
دم رامبد جوان گرم!
خندوانه واقعا کولاک کرد.
روز اول هفته دفاع مقدس، با حضور جالب و مهم جانبازان اعصاب و روان ( همانهایی که بهشون میگیم موجی) برنامه خندوانه آغاز شد و امشب با حضور عزتمندانه خانواده شهدای اقلیتها و ادیان و مذاهب مختلف اعم از شیعه، سنی، ارمنی، زرتشتی و آشوری برگزار شد.
همه خانواده شهدا چه مسیحی و چه شیعه و زرتشتی و سنی، آنقدر غیرتمندانه حق شهیدان عزیزشون رو ادا کردند که من یکی تا آخر برنامه اشک غرور می ریختم و می گفتم:
دمت گرم رامبد جوان!
در میان برنامه های تکراری و روزمره هفته دفاع مقدس، برنامه های خندوانه واقعا عالی بود و گل کاشت.
فقط میتونی بگم:
دمت گرم رامبد جوان! خیلی قشنگ به وظیفه ایرانی بودن خودت در برابر خون شهدا عمل کردی. قطعا دعای خیلیها از جمله خانواده معظم شهدا پشت سرت خواهد بود.
خدا قوت.
به قول آن مادر شهید:
دل همه را شاد میکنی، خدا دلت را شاد کند
www.instagram.com/hamiddavodabadi
برچسبها: خندوانه, مقاله, تلویزیون, دفاع مقدس
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم مهر ۱۳۹۴ ساعت 1:2 توسط حمید داودآبادی | نظر بدهيد
مادر بزرگوار شهید “مصطفی کاظم زاده” درگذشت
انالله و انا الیه راجعون
مادر بزرگوار شهید “مصطفی کاظم زاده” درگذشت
در آستانه 22 مهر ماه، سی و سومین سالگرد شهادت شهید مصطفی کاظم زاده، مادر این شهید، روز شنبه 3 مهرماه، بر اثر بیماری درگذشت.
این مادر بزرگوار، چندسالی بود که در بستر بیماری بسر می برد و سرانجام عصر روز یکشنبه دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار فرزند شهید خود شتافت.
شهید مصطفی کاظم زاده، متولد 1344 تهران، پنجشنبه 22 مهر ماه 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار، به شهادت رسید.
زندگی و خاطرات بسیار جذاب و تاثیرگذارشهید مصطفی کاظم زاده، در کتاب های “دیدم که جانم می رود” از سوی موسسه شهید احمد کاظمی و “شهید بعد از ظهر” توسط نشر یا زهرا (س)، به قلم دوست و همرزم او، حمید داودآبادی نوشته و منتشر شده است که یکی از پر مخاطب و جذابترین کتابهای دفاع مقدس محسوب می شود.
مراسم سی و سومین سالگرد شهادت شهید مصطفی کاظم زاده، ساعت 4 عصر چهارشنبه 22 مهر 1394 با حضور دوستان و مشتاقان آن شهید، بر سر مزارش در بهشت زهرا (س) قطعه 26 ردیف 94 شماره 9 برگزار می گردد.
برچسبها: شهید مصطفی کاظم زاده, کتاب, حمید داودآبادی
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم مهر ۱۳۹۴ ساعت 20:51 توسط حمید داودآبادی | 5 نظر
لینک دانلود برنامه “خوبی از خودتونه”
لینک دانلود برنامه “خوبی از خودتونه”
با حضور “حمید داودآبادی” در سایت آپارات:
برچسبها: حمید داودآبادی, تلویزیون, مصاحبه, دانلود
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم مهر ۱۳۹۴ ساعت 4:14 توسط حمید داودآبادی | نظر بدهيد
دفاع مقدس و کتابخانههای عمومی کشور
خواندن کتاب دفاع مقدس خواندن حماسه آفرینی یک ملت است، نه جنگ آوری
حمید داودآبادی، نویسنده ادبیات انقلاب و دفاع مقدس گفت:
خواندن کتاب دفاع مقدس، خواندن جنگآوری و خشونت نیست، بلکه حماسه آفرینی یک ملت در دفاع از خاک میهن خود است. کتابخانههای عمومی سراسر کشور با ارائه این آثار نقش موثری در ترویج فرهنگ دفاع مقدس را ایفا میکنند.
حمید داودآبادی در گفتوگو با روابط عمومی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، با تاکید بر اهمیت خواندن کتاب اظهار کرد:
کتاب، در کشور ما در میان سایر خواندنیهای دیگر مانند فضای مجازی، مطبوعات و غیره، هنوز به جایگاه واقعی خود در حوزه خواندن دست نیافته است. این درحالی است که کسی با خواندن روزنامه و امثالهم اندیشمند نمیشود، بلکه خواندن کتاب است که به علم و دانش افراد میافزاید. بنابر این ترویج خواندن کتاب اهمیتی ویژه پیدا میکند.
این نویسنده درباره چگونگی استقبال نسل جوان با کتابهای دفاع مقدس گفت:
با گذشت حدود 30 سال از دفاع مقدس، نسل امروز تشنه این است که بداند بزرگانشان چگونه از کشور دفاع کردند و نگذاشتند یک وجب از خاک ایران به دست دشمن بیفتد. بر همین اساس کتاب دفاع مقدس در سالهای اخیر جایگاهی ویژه پیدا کرده و میل به خواندن آثار دفاع مقدس در ذائقه مطالعاتی مردم مشهود است.
داودآبادی تأکید کرد:
مطالعه کتاب دفاع مقدس مطالعه جنگآوری و خشونت نیست، بلکه مطالعه حماسه آفرینی یک ملت در دفاع از خاک میهن خود است. ما در تاریخ ایران هیچ جنگی را سراغ نداریم که هشت سال به طول بینجامد. جنگی که تمام قدرتهای جهان علیه ایران بودند، اما جوانان ما با جان و دل از خاک خود دفاع کردند.
نویسنده کتاب «پارههای پولاد» با بیان اینکه «در هشت سال دفاع مقدس حدود یک میلیون رزمنده حضور داشتهاند» افزود:
از این تعداد، شاید تنها حدود هزار یا دو هزار نفر خاطرات خود را نوشته و منتشر کردهاند. یعنی حدود 999 هزار نفر هنوز خاطرات خود را در دل دارند. همچنین ما 300 هزار شهید داریم، یعنی 300 هزار کتاب رشادت و افتخار داریم که تنها تعداد اندکی از آنها خواندنی شدنی شده است.
داودآبادی با ابراز خوشحالی از حضور کتابهای دفاع مقدس در کتابخانههای سراسر کشور، گفت:
توریع این کتابها و خاطرات رزمندگان به خصوص مناطق مرزی، میتواند باعث تهییج سایر رزمندگان آن روزها شود تا آنها هم برای ثبت خاطرات خود که بخشی از تاریخ این کشور است، ترغیب شوند. کتابخانههای عمومی با ارائه این آثار نقش موثری در ترویج فرهنگ دفاع مقدس ایفا میکنند.
وی ادامه داد:
البته تیراژ دو یا سه هزار نسخهای از کتابهای دفاع مقدس، نیاز جمعیت 75 میلیونی کشور ما را که حدود 30 میلیون آن را جوانان تشکیل میدهند پاسخ نمیدهد؛ نسل جدیدی که تصویر روشنی از دفاع مقدس ندارند. در این میان حمایت از ناشران خصوصی که غیرتمندانه در این حوزه فعالیت میکنند، باید مورد توجه ویژه قرار گیرد و با توزیع آثار آنها به سراسر کشور گامی برای برطرف کردن این خلاء برداشت.
گفتنی است داودآبادی از نویسندگان سرشناس حوزه دفاع مقدس و تاکنون آثاری از جمله: پارههای پولاد، کمین جولای 82، عقل درخشان (زندگینامه و خاطرات شهید حاج حسان اللقیس)، از معراج برگشتگان، نامزد خوشگل من، پرواز پروانهها (زندگینامه شهیدان سرافراز قجهای و..)، تفحص، یاد یاران و آسمان زیر خاک (خاطراتی از عملیات تفحص شهدا) را تالیف کرده است.
نهاد کتابخانههای عمومی کشور
1394/6/31 سه شنبه
برچسبها: حمید داودآبادی, کتاب, کتابخانه, مصاحبه
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم مهر ۱۳۹۴ ساعت 2:33 توسط حمید داودآبادی | نظر بدهيد
داودآبادی میهمان برنامه “خوبی از خودتونه”
داودآبادی میهمان برنامه “خوبی از خودتونه”
چهارشنبه 1 مهر 1394، به مناسبت هفته دفاع مقدس، حمید داودآبادی میهمان برنامه تلویزیونی “خوبی از خودتونه” خواهد بود.
این برنامه ساعت 21 روز چهارشنبه از شبکه دو سیما پخش خواهد شد.
برچسبها: حمید داودآبادی, تلویزیون, مصاحبه
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۴ ساعت 10:44 توسط حمید داودآبادی | 2 نظر
گفتگوی «فردا» با حمید داودآبادی به بهانه روز مقاومت اسلامی
مقاومتی از جنس “پارههای پولاد”
سرویس فرهنگی فردا – مهدیس میرزایی اعتمادی
حمید داودآبادی را خیلی ها می شناسند. همان رزمنده ای که امروز قلم به دست گرفته و خاطرات گذشته خود را لحظه به لحظه از جنگ تحمیلی و رفقایش به ثبت رسانده است. وی علاوه بر خاطرات 8 سال دفاع مقدس، خاطرات نابی نیز از آن سوی مرزها و جبهه مقاومت نیز دارد که حاصل آن بعد از تلاش و پی گیری ها و هزینه شخصی خود در کتاب های “پارههای پولاد”، “کمین جولای 82″، “عقل درخشان” به ثبت رسیده است.
لبنان؟!
داودآبادی در گفت وگو با «فردا»، داستان اعزام خود به لبنان را این چنین بیان می کند که در سال 62 وقتی به پایگاه شهید بهشتی برای اعزام به جبهه مراجعه می کند، نوشته ای نظرش را جلب می کند. دیدم با خط درشت نوشته: ” برادرانی که مایل به اعزام به سوریه و لبنان هستند، ثبت نام کنند”. پیش خودم گفتم: لبنان؟!
چون قبل از انقلاب سابقه حضور در جبهه لبنان و فلسطین یک امتیاز برتر برای افراد بود و من هم که علاقه مند به رفتن بودم، برای ثبت نام اقدام کردم. از شروط لازم، داشتن مدرک 6 ماه حضور در جبهه و مناطق عملیاتی جنوب بود که من آن را داشتم. احساس می کردم فرصتی ناب به دست آورده ام که نباید آن را از دست بدهم. همین طور هم شد، چون این حضور، برکات زیادی برای زندگی ام داشت، از همصحبتی با سیدحسن نصرالله تا پیدا کردن دوست خوبی چون شهید حسان اللقیس.
3 کتاب برای لبنان
توصیف داودآبادی از وضعیت کشور لبنان نتیجه سال ها مواجهه مستقیم او با مردم و مبارزان این کشور است، و در این باره می گوید: لبنان سابقه عظیمی دارد و تحت سیطره همه نوع فرهنگ ها از جمله فرانسوی، آمریکایی، عربی، ایرانی، روسی، فرهنگ مسیحی، وهابی و … است. با این وجود، زندگی در آن جا به شکل کاملاً عادی رواج دارد. در موقع جنگ، می جنگند و پس از آن در کنار هم زندگی می کنند.
لبنانی ها سال ها پیش درگیری های داخلی بسیاری با یکدیگر داشتند. مسیحی ها با مسلمان ها، دروزی ها با مسیحی ها، مسلمان ها با یکدیگر و … این ماجرا همین طور ادامه داشت و تا چندین سال در آن جا اسلحه حرف اول را می زد. امام موسی صدر تلاش بسیاری برای اصلاح امور انجام داد و نفس امام (ره) و وجود سیدحسن نصرالله بود که توانست این ملت را به وحدت برساند. در همین بحبوحه جنگ ها ما در لبنان حضور داشتیم و در این مدت چیزهایی که دیدیم، بسیار وحشتناک بود .
این اواخر هم برای تحقیق و کارهای مربوط به کتابم، سفرهای شخصی به لبنان داشتم که نتیجه آن چاپ کتاب “کمین جولای 82” روزشمار 4 دیپلمات ربوده شده، “پاره های پولاد” و “عقل درخشان” بود. “عقل درخشان” که به تازگی به چاپ رسیده است، در خصوص زندگی و خاطرات زندگی شهید “حسان اللقیس” است.
مقدمه بی پایان نویسنده
داودآبادی در مقدمه کتاب می نویسد: “خيلى پيش از اينها با نام لبنان آشنا شدم. نام آن برايم همراه بود با عنوان زشت و کريهِ «جنگ داخلى». همواره لبنان و فلسطين را يکى مىانگاشتم؛ به خصوص در جنگ و مبارزه هم شکل و قيافه شان! بهار سال 1362 (1983م) هنگامى که براى اولين بار پاى بر زمين لبنان گذاشتم، ناخواسته عاشق سرزمينى شدم که مسلمانانش به ايرانىها اقتدا کرده بودند. چندين ماه بودن و زيستن در ميان شيعيان آن وادى، شور و شعفم را دوچندان کرد.
حضور در صحنه هاى جنگ ايران و عراق که بسيار مهمتر بود، باعث شد تا چند سالى از آن سامان دور افتم؛ ولى همواره اخبارِ حوادث آنجا را پىگيرى می کردم و برايم اهميتى خاص داشت. سرانجام بهار سال 1374 (1995م) زمانى دوباره پا به لبنان گذاشتم که چند روزى بيشتر از عمليات استشهادى «صلاح محمد غندور» نمی گذشت.
سخنان دلنشين «موسى قصير» يا همان «ابو احمدِ» خودمان، کار خودش را کرد. از همان سفر شروع کردم به جمع آورى اطلاعات مربوط به تاريخچه عمليات شهادت طلبانه. در طى اين مدت تا به امروز، حداقل سالى يک سفر به لبنان داشتم تا اطلاعاتم را تکميل کنم. از مصاحبه اختصاصى و طولانى با دبيرکل حزبالله گرفته، تا همراهى با رزمندگان مقاومت اسلامى در محورهاى عملياتى. همه اين سفرها بدون هرگونه همراهى و مساعدت معنوى و حتى مالى سازمانها و ارگانها و … بود که شايد شيرينى کار در همين باشد.
سرانجام خون مطهر شهدا ثمر داد و لبنان آزاد شد. بازديد از مناطق آزاد شده و به خصوص محل شهادت عزيزانى چون صلاح غندور، على اشمر، هيثم دبوق و … بسيار دل انگيز و ارزشمند بود که قابل وصف نمىباشد.
آنچه می خوانيد، ثمره سفرهاى متعدد به آن وادى کوچک، ولى عظيم است که در طى اين سالها، مرا به خود مشغول داشته و هر روز بر يافته هايم افزود تا اينکه همه را يک جا تقديم شما می نمايم.
“پاره های پولاد”
پاره های پولاد کتابی از جنس مردم سخت کوش و مقاوم مردم لبنان بوده که حاصل زحمات چندین و چند ساله نویسنده ای چون حمید داودآبادی است.
این کتاب به تاریخچه مقاومت اسلامی لبنان و عملیات استشهادی رزمندگان لبنانی در برابر رژیم اشغالگر صهیونیسم می پردازد. در این کتاب علاوه بر آشنایی با جغرافیای لبنان، با عملیات استشهادی رزمندگان لبنانی در برابر اسرائیل روبرو می شویم.
داودآبادی هدف از نوشتن کتاب را معرفی شهدای استشهادی و مقاومت اسلامی لبنان عنوان می کند و می گوید: در این کتاب چگونگی عملیات استشهادی، انتخاب داوطلبین و شرایط خاص داوطلبین و ویژگی های آنان بیان شده است.
این کتاب ضمن تشریح بیست عملیات استشهادی از سال 60 (1981م) تا سال 78 (دقایق پایانی 1999م)، به معرفی و بیان زندگی نامه شهدای عملیات شهادت طلبانه افرادی چون شهید احمد جعفر قصیر، شهید سیدعلی حسین صفی الدین، شهید بلال احمد فحص، شهید حسن قصیر، شهید ابو زینب، شهید هیثم صبحی دبوق، شهید سیدعبدالله محمد عطوی معروف به حر عاملی، شهید اسعد حسین برو، شهید ابراهیم جمیل ظاهر، شهید صلاح محمدعلی غندور، شهید محمد عبدالامیر حمید، شهید علی منیف اشمر، شهید عمار حسین حمود پرداخته است.
همچنین این کتاب به عملیات متفرقه توسط نیروها و احزاب دیگر لبنانی می پردازد. یکی از نقاط قوت کتاب را نیز می توان در استفاده از عکس ها، نقشه های مناطق عملیاتی و عکس هایی از مزدوران اسرائیلی و خائنین لبنانی و معرفی آنان بیان کرد.
“پارههای پولاد” سال 1383 به همت موسسه فرهنگي هنري شهید آوینی به چاپ رسیده است. این کتاب به زبان عربی ترجمه و در کشورهای عرب زبان نیز عرضه شده است.
یادآور می شود، حمید داودآبادی رزمنده، جانباز و نویسنده دفاع مقدس است که می توان به کتاب های “از معراج برگشتگان”، “پرواز پروانهها”، “تفحص”، “یاد یاران” اشاره کرد.
سایت “فردا نیوز”
۲۲ مرداد ۱۳۹۴
برچسبها: حمید داودآبادی, کتاب, پاره های پولاد, لبنان
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۴ ساعت 1:47 توسط حمید داودآبادی | 2 نظر
پیکر مطهر شهدا در …!
چیزی که برای همهی ما عجیب بود و اوایل باور آن برایمان خیلی سخت و مشکل میآمد صحنههایی بود که میدیدیم و دل انسان را تکان میداد. این را میتوانم بگویم که تکاندهندهترین و سختترین لحظاتی که در تفحص پشتسر میگذاشتیم، همانجا بود. باورش برای خود ما که میدیدیم مشکل بود، چه برسد به کسی که نیامده، ندیده، میخواهیم برایش تعریف کنیم.
آن صحنه، شهدایی بودند که عراقیها پیکرشان را در توالتهایشان انداخته بودند. چاههای فاضلاب و جاهایی که مشخص بود شهدا را داخل آنها انداخته و همانجا دستشوییشان را احداث کردهاند. این مسئله، اوایل برای هیچکس قابل تصور و قبول نبود. غالبا درکار تفحص به محل دستشوییها که میرسیدیم، ناخودآگاه حالت تنفر و انزجار در وجودمان پیدا میشد و زود از کنار آن رد میشدیم.
همهی مسائل از آنجا شروع شد که یکی از روزها، متوجه لبهی پوتینی شدیم که از خاک کنار دستشویی بیرون زده بود. با اکراه آنجا را کندیم و درکمال حیرت به استخوان پای انسانی برخوردیم. از همانجا بود که چند گور دستهجمعی پیدا کردیم و حدود 28 یا30 شهید درآوردیم.
اولین محل را که کندیم، شش – هفت شهید پیدا شدند. همینطور یکی دیگر، تا به قسمتی رسیدیم که خود دستشویی قرارداشت. مکان این صحنهها در ارتفاع 143 فکه، منطقهی عملیاتی والفجر یک بود. محلی که گردانهای خندق، کمیل و حنظله از لشکر حضرت رسول (ص) آنجا عملیات کرده بودند.
از آن بهبعد، بچهها به هر دستشویی که میرسیدند، با ناراحتی و دلشکستگی تمام، آنجا را میکندند و پیکر مطهر شهدا را خارج میکردند. شاید از هر ده دستشویی عراقی که در منطقه بهچشم میخورد، در هفت تای آنها شهید یافت میشد.
شهیدی بود که همرزمانش محل شهادت او را درکنار ارتفاع نشان دادند؛ حدود یک سال بچهها اطراف آن ارتفاع را میگشتند ولی از او خبری نبود. سرانجام پیکر او جزو شهدایی یافت شد که گفتم. در اوج مظلومیت، درحالی که دست وپایشان را با سیم تلفن بسته بودند.
یکی دیگر از این صحنهها که دلمان را آتش میزد، این بود که دست بعضی از این شهدا را با پیشانی بندهایشان بسته بودند. حالا تصور کنید، با چه فشاری دستوپای مجروحین را بستهاند و اینگونه وحشیانه بهشهادت رساندهاند.
بعد از پیش آمدن این مسئله، جاهایی را که محل انباشت زباله و … بود، جستوجو کردیم و متاسفانه در آنجاها نیز شهید پیدا کردیم.
راوی: مرتضی شادکام
نقل از کتاب “تفحص” نوشته حمید داودآبادی – صفحه 99
چاپ دوم: پاییز 1393 موسسه شهید احمد کاظمی
برچسبها: خاطرات, تفحص شهدا, عکس
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 17:14 توسط حمید داودآبادی | يک نظر
مطالب قدیمیتر
حمید داودآبادی
متولد 25 مهر 1344 تهران
رزمنده، جانباز، عکاس، خبرنگار، محقق و نویسنده دفاع مقدس
مسئول صفحه “از معراج برگشتگان” نشریه “فرهنگ آفرینش”
سردبیر مجله تخصصی اسناد “پانزده خرداد”
سردبیر مجله دفاع مقدس “فکه”
همکار نشریات: جمهوری اسلامی – کیهان – شلمچه – جبهه – صبح دوکوهه – عاشورا – یاد ماندگار – پلاک هشت – پیک – امتداد و …
مدیر مسئول سایت های:
WWW.SAJED.IR
WWW.4DIPLOMATS.COM
WWW.DAVODABADI.COM
کتابهای منتشر شده:
– آیا میدانید؟: نکاتی جالب از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
– از معراج برگشتگان: خاطرات کودکی، انقلاب، جنگ
– پارههای پولاد: تاریخ عملیات شهادت طلبانه در لبنان
– پرواز پروانهها: زندگینامه سرداران شهید حسین قجهای، رضا چراغی، علیاکبر حاجیپور
– تفحص: گزارش و خاطرات عملیات تفحص و کشف شهدا
– تفحص: گزارش و خاطرات عملیات تفحص و کشف شهدا (چاپ دوم با شکل جدید)
– حماسه ذوالفقار: زندگینامه سرداران شهید یوسف کابلی، علیرضا ناهیدی، محسن نورانی
– خاطرات انقلاب اسلامی: مجموعه خاطراتی از انقلاب اسلامی
– خاطرات شکنجه: مجموعه خاطراتی از شکنجه در زندانهای حکومت پهلوی
– دجله در انتظار عباس: زندگینامه سردار شهید عباس کریمی
– دفاع مقدس در اینترنت: نشانی سایت ها و وبلاگ های دفاع مقدس و ضدصهیونیستی
– ستارگان درخشان تاریخ: وصیتنامه شهدای مقاومت اسلامی لبنان
– کمین جولای 82: روزشمار گروگانگیری دیپلمات های ایرانی در لبنان
– یاد ایام: متن کامل خاطرات حضور در جبهه از سال 1360 تا 1367
– یاد یاران: خاطرات حضور در جبهه
– القصة الکاملة للاستشهادیین فی لبنان (ترجمه عربی “پاره های پولاد” چاپ لبنان)
– : AMBUSH OF JULY1982 ترجمه انگلیسی “کمین جولای 82”
به زودی منتشر میشود:
– تبسمهای جبهه: خاطرات شاد و شیرین دفاع مقدس
– داستان دوکوهه: داستانی برای کودکان
– روزی روزگاری جنگی: خاطرات اشکی دفاع مقدس
– قاتل سلمان رشدی: زندگینامه شهید “مصطفی مازح”
– من قاتل پسرتان نیستم: خاطرات لحظات شهادت دوستان
و …
خانه
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین نوشته ها
نوشتههای پیشین
خرداد ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۵
شهریور ۱۳۹۵
فروردین ۱۳۹۵
اسفند ۱۳۹۴
بهمن ۱۳۹۴
دی ۱۳۹۴
مهر ۱۳۹۴
شهریور ۱۳۹۴
مرداد ۱۳۹۴
تیر ۱۳۹۴
اردیبهشت ۱۳۹۴
فروردین ۱۳۹۴
اسفند ۱۳۹۳
بهمن ۱۳۹۲
دی ۱۳۹۲
آذر ۱۳۹۲
آبان ۱۳۹۲
مهر ۱۳۹۲
شهریور ۱۳۹۲
مرداد ۱۳۹۲
تیر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲
اسفند ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۱
دی ۱۳۹۱
آذر ۱۳۹۱
آبان ۱۳۹۱
مهر ۱۳۹۱
شهریور ۱۳۹۱
مرداد ۱۳۹۱
تیر ۱۳۹۱
خرداد ۱۳۹۱
اردیبهشت ۱۳۹۱
آرشيو
برچسبها
خاطرات (21)
لبنان (21)
عکس (14)
حمید داودآبادی (11)
شهدا (10)
کتاب (10)
حزب الله (8)
مسعود دهنمکی (8)
شهید حسان اللقیس (8)
شهدای لبنان (7)
شهید مصطفی کاظم زاده (6)
مصاحبه (5)
دفاع مقدس (5)
مقاله (5)
تلویزیون (4)
سوریه (4)
معراجیها (4)
خندوانه (3)
شهید سعید طوقانی (3)
سیدحسن نصرالله (3)
پیوندها
پاره های پولاد
سبکبالان
مرتضی و ما
صد خاطره
ساجد
گروگانها
شهید مثل یک نمره بیست
شهدا
سایت اختصاصی شهید “راشل کوری”
وبلاگ فارسی شهید “راشل کوری”
باشگاه خبرنگاران
BLOGFA.COM